مادرانه
نوشته شده توسط : مامان نازنین

 

سلام دوستای خوبم

 

اول میخوام از همتون تشکر کنم بابت تبریک تولدم و اینکه با کامنتهای پرمهرتون دلگرمم میکنید واقعا

ازتون ممنون که تنهام نمیزارین و با اینکه فرسخها ازتون دورم و هیچ کودومتون رو ندیدم و نمیشناسم

ولی تو این چند ماهی که وارد دنیای مجازی شدم حالم بهتر شده و هر وقت دلم میگیره اولین چیزی که

به ذهنم میرسه نوشتن و درد دل با شما دوستای خوبم که از خیلیها بهم نزدیکترین امروز خیلی دلم

گرفته بود از دیروز که بچه های مهد اومدن کار ما شروع شد چه کار سختیه جدا کردن بچه های معصوم از

مادرهاشون اینجوریه که روز اول پدر مادر چند ساعتی با بچه ها هستن و بعد همه شون میرن روز

دوم بچه فقط یکی دو ساعت تنها باشه البته مادرها همون اطراف هستن تا اگه بچه بیقراری کرد بیان و

روز سوم یک ساعتی مادرها هستن و بعد میرن ما میمونیم و گریه ها و بهونه گیریهای بچه ها امروز

وقتی مامانها بچه ها رو پیشمون میزاشتن و میرفتن خیلی دردناک بود بچه طفل معصوم در حد توان جیغ

میزنه و تنها کلمه ای که میگه مامان و به تنها کسی که فکر میکنه مامان وقتی مامانشون برمیگشت

انقد محکم بغلشون میکردن و میترسیدن که نکنه مامانم بره امروز اصلا به خودمون فکر نمیکردیم و

همه حواسمون پیش بچه ها و اروم کردن اونها بود این وسط اصلا به فکر سلامتی گوشهامون هم

نبودیم و انواع جیغهای بنفش مستقیم به گوشمون برخورد میکرد یه دختر عرب یک سال و چهار ماهه

مامانش طبقه بالا تو یه گروه دیگه کار میکرد و همین که رفت سرکار طفلی در حد توان جیغ زد و منم با

گریه بچه ها دلم میخواد گریه کنم باور کنید الان که دارم تایپ میکنم چشمام خیسه از صبح بغضم رو

نگهداشتم تا بچه ها بیشتر ناراحت نشن اما دیگه نمیشه و ناخواسته چشمام خیس شدن امروز

همش به فاطمه فکر میکردم و دچار عذاب وجدانِ شدید شدم که تو دیار غربت تنها دلخوشیم رو روزی

هفت هشت ساعت از خودم جدا میکنم امروز احساس همه مادرها رو درک میکردم وقتی خداحافظی

میکردن و غمِ دور شدن از پاره تنشون تو چشماشون موج میزد امروز متوجه شدم اصلا مادر خوبی

نیستم لیاقت این طفل معصوم رو ندارم امروز خیلی از خودم بدم اومد میدونم شدت نفرتم از خودم

بیشتر هم میشه اونوقتی که حال و هوای بچه ها رو بدون مادرشون ببینم حتما بیشتر میشهبه خدا

اگه مجبور نبودم این کارو نمیکردم به جون خودش که از همه چیز برام با ارزشتره نه به خاطر مادیات و پول

به خاطر سیستم زندگی تو این خراب شده  بچه ها برام دعا کنید اصلا حالم خوب نیست سرم به

شدت درد میکنه اگه میتونستم این چند وقت مرخصی بگیرم چقد عالی میشد اما حیف اجازه ندارم چون

تازه شروع کردیم!!!!!! فاطمه جان دخترم منو ببخش به خاطر کوتاهی هایی که در حقت کردم میدونم

مامان خوبی برات نبودم!!! الهی بمیرم برات وقتی میزاشتمت مهد و میومدم تو چیکار میکردی چه جوری

خواسته هاتو میگفتی تو که زبون اینا رو نمیفهمیدی تو که تا حالا بدون من جایی نبودی بچه ها

خیلییییییییییی دلم گرفته خیلی دلم میخواد گریه کنم اونموقع برام سخت بود اما تو موقعیتی نبودم

که احساس کنم اما تو این دو روز با تمام وجود حس کردم که کار ما چقد سخته باور کنید این حرفها رو به

همسرم نگفتم چون میدونم میگه با روحیت سازگار نیست نمیخواد بری و خودتو اذیت کنی!!!! دخترم به

خدا عاشقانه دوستت دارم.خدایا کمکم کن دیگه نمیتونم بنویسم ببخشید نمیدونم چی نوشتم فقط

میدونم لازم بود تا کمی سبکتر بشم!!! از همه تون میخوام برام دعا کنید





:: بازدید از این مطلب : 346
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 27 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: