مامان و بابای مهربونم میگن من هدیه خدای بزرگم که 17.03.2008 ساعت 1135 شب دوشنبه بهشون داده.مامان مهربونم وبلاگمو یه ماه قبل از تولد دو سالگیم درست کرد تا وقتی بزرگ شدم از خوندنش لذت ببرم.
محل تولد: بیمارستان اُلیول شهر اسلو(مصادف با 1386.12.28سال خوک)
از همه دوستایی که به کلبه کوچیکه ما سر میزنن تشکر میکنم.مامان نازنین و بابا داوود عزیز دوستون دارم.
خونه قبلیمون با همین آدرس تو بلاگفا بود ولی خیلیها که ما رو میشناختن آدرسمون رو پیدا کردن و مجبور شدیم رمزی بنویسیم بازم راحت نبودیم و بلاگفا همیشه یه مشکلی داشت مامانمم ناراحت شد و اسباب کشی کردیم.
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
خوبید دوستای خوبم امیدوارم زمستون خوبی رو شروع کرده باشید
سه شنبه مهد فاطمه اینا برا کریسمس جشن داشتن و همه لباس بابانوئل تنشون کرده بودن و مثلا بابانوئل اومد و به بچه ها کادو دادکادوشون کاردستیهایی بود که قبلا با مربیها درست کرده بودن حدود ده روز پیش وقتی فاطمه از کالسکه پیاده میشد کفشهاش در میومد و نمیتونست درست راه بره کفششو نگاه کردم دیدم سایز کفشهاش۳۰ و پشمهای داخلش خوابیده و کهنه سکه همون روز مربیشون گفت کفشای فاطمه با یکی دیگه عوض شده ولی اون الان مریضه و نیومده یه هفته گذشت و اون بچه اومد ولی مربیها خودشون رو زدن به بی خیالی بهشون گفتم الان که اون بچه اومده ولی کفشهاش با فاطمه فرق میکنه که گفت ما میگردیم ولی چند روز گذشت و اینا همچنان بی خیالو چند باری هم وقتی میرفتم دنبالش به روی مبارکشون نمی آوردن که والدین اومدن منم قاطی کردم و از خجالتشون در اومدم ولی هنوز کفشهاش پیدا نشده
پنجشنبه هم قرارداد کاریمون رو شش ماهه نوشتیمخدا رو شکر خیالم راحت شد و خدا کنه بعد از شش ماه قراردادمون دائم بشه و همسری تعطیل بود و فاطمه هم موند پیش باباش و حسابی بهشون خوش گذشته بودجمعه هم میلاد حضرت عیسی(ع) و روز اول کریسمس بود و تعطیل بودیممیکی موس رو فاطمه انتخاب کرد بزارم برا تبریک کریسمس
هفته بعد هم فقط دوشنبه میرم سرکار و بقیه هفته تعطیلم و دیگه خودتون میدونید هر روز تا بعدازظهر آن هستم میبینید تو رو خدا امسال که من شاغل شدم بیشتر تعطیلات افتاده شنبه یا یکشنبه
راستش قرار بود عید بیایم ایران ولی حالا که قرارداد نوشتیم برناممون بهم خورد ولی نمیدونم چه جوری به مامانم اینا بگم این چندمین باریه که گفتم میایم ولی نشده باور کنید دست خودمون نیست از اول بهار ویزامون رو میدیم برا تمدید آخر تابستون که تعطیلات تموم شده ویزامون آماده میشه بعد هم مرخصی طولانی مدت بهمون نمیدن و الان هم قرار داد شش ماهه که اگه بخوام حداقل دو ماهه بیام ایران اگه یکی دیگه رو بیارن به جای من میترسم کارش بهتر از من باشه و با اون قرارداد دائم رو بنویسن و من بگردم دنبال کار
کمتر از یه هفته از سال ۲۰۱۰ مونده و احتمالا قبل از سال جدید میلادی یه آپ دیگه داریم
اینم عکسهای بابانوئلِ ما
راهروی مهدشون
قربونت برم
عزیزمیییییی
میگه مامان ادب(با ادب) بشینم
تو گل نازمی
صبح که رفت مهد لباسش سالم و نو بود وقتی برگشت یه دونه از منگوله های لباسش نبود میگه شِرین کَندهشِرین چهار ماه کوچیکتر از فاطمه سآخه چیکار کنم مواظب خودت و وسایلهات باشی
فدات بشم دختر نازم
یادم نیست چرا گریه کرد ولی ببینید چه بامزه گریه میکنه
عکس گوشه وبلاگ برا کریسمس پارساله
پی نوشت:از امروز دارم فاطمه رو از پوشک میگیرم راستش چند ماه پیش میخواستم این کارو بکنم ولی چون میرفت مهد مربیهاشون میگفتن برامون سخته چون موقع بازی یادش میره و.... ولی الان یه هفته تعطیلیم و وقت خوبیه برا ترک از طرفی سه ماه تا سه سالگیش مونده و فکر میکنم دیر هم شده و باید اینکارو بکنم برا همین تصمیم گرفتم این هفته نرم جایی تا مجبور نشم پوشکش کنم خدا کنه این مرحله هم به خوبی تموم بشه