مامان و بابای مهربونم میگن من هدیه خدای بزرگم که 17.03.2008 ساعت 1135 شب دوشنبه بهشون داده.مامان مهربونم وبلاگمو یه ماه قبل از تولد دو سالگیم درست کرد تا وقتی بزرگ شدم از خوندنش لذت ببرم.
محل تولد: بیمارستان اُلیول شهر اسلو(مصادف با 1386.12.28سال خوک)
از همه دوستایی که به کلبه کوچیکه ما سر میزنن تشکر میکنم.مامان نازنین و بابا داوود عزیز دوستون دارم.
خونه قبلیمون با همین آدرس تو بلاگفا بود ولی خیلیها که ما رو میشناختن آدرسمون رو پیدا کردن و مجبور شدیم رمزی بنویسیم بازم راحت نبودیم و بلاگفا همیشه یه مشکلی داشت مامانمم ناراحت شد و اسباب کشی کردیم.
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
شنبه خونه بودیم و چون دو روز خونه بودیم مشغول پروژه پوشک گیری یکشنبه شام رفتیم بیرون تو این روزها همه جا خیلی خلوته از طرفی هوا دیر روشن میشه و خیلی زود تاریک که فوق العاده دلگیره فکر کنید وقتی میریم سرکار هوا تاریکه وقتی هم برمیگردیم هم تاریکه
از روز کریسمس(۲۴ دسامبر) تا سال نو میلادی مدرسه ها تعطیله و ساعت کاری اداره ها و مهدها شش ساعته و این یه هفته خیلی خوش به حال مربیهای مهده چون تعداد بچه ها به یک پنجم میرسه روز دوشنبه ده تا مربی و روانشناس بودیم و پنج تا بچه چون روز آخر کاریه من تو سال ۲۰۱۰ بود و دوشنبه هفته بعد اولین بچه ای که من مربیش هستم میاد کارهایی که لازم رو انجام دادم تا هفته بعد با استرس و هول هولکی نشه
سه شنبه با فاطمه خونه بودیم و به کارهای خونه رسیدم و چون چهارشنبه مهمون داشتیم بعد از ظهر که همسری برگشت رفتیم خرید و تا آخر شب تو آشپزخونه بودم و خریدها رو جابجا کردم و دسرها و غذاهای روز بعد رو درست میکردم که خدا رو شکر همه چی عالی بود دو تا خانواده که تازه از مکه اومده بودن رو دعوت کرده بودیم که یکیشون یه پسر دارن یک ماه بزرگتر از فاطمه س اولش خیلی خوب بودن ولی بعدش شروع کرد به اذیت کردن فاطمه و موهاشو کشید و اسباب بازیهاشو به زور ازش میگرفت فاطمه هم میگفت نوید دختره بی تربیته میگم مامان نوید پسره میگه نوید پسره دختره بی تربیته (دختر بی تربیت رو فحش میدونه) و طفلی کلی گریه کردانقد برا اومدنشون ذوق کرده بود هر دقیقه میپرسید نوید و ریحانه کِی میان خونمون منم گفتم امشب بخوابیم صبح بیدار بشم میان که نزدیک صبح بردمش دستشویی چشماشو به زور باز کرده و میگه مامان اَیان(الان)بیدای(بیدار) شدیم میدونی نوید و ریحانه میاد خونمون یههههههههههههه
همسری انقد حرص خورد که خدا میدونه آخه دو روز داشت باهاش تمرین میکرد که اگه کسی تو رو زد این کارو بکن و....بنده خدا شده بود کیسه بُکس فاطمه و میگفت بیا منو بزن تا یاد بگیری و فاطمه هم کم نذاشت و سیلیهایی حواله باباش میکرد که دل من براش سوخت ولی هیچی نمیگفت که بزار یاد بگیره از خودش دفاع کنه ولی فاطمه اصلا بچه ها رو نمیزنه ذاتا مهربونه و خوش قلب...خدا کنه یه کم خشن بودن رو یاد بگیره وگرنه خیلی زود دلش میشکنه باور کنید خیلی نگرانشم خدایا خودت مواظبش باش!!!
امروز هم رفت مهد باباش و کلی خوشحال بود که میخوام برم سرکارِ بابا ساعت ۱۲ همسری زنگ زد که بیا دنبالش بهونه میگیره منم رفتم دیدم با مربیها سرگرمه و مربیه میگه لباستو بپوش با مامانت برو میگه نه میخوام با تو برم میبینید چه مامان فروشیه اینکه چیزی نیست به قلبش اشاره میکنه و میگه بابا تو گَلبمه(قلبمه) و به شیکمش اشاره میکنه میگه مامان تو شیمَکَم(شیکمم) اینم از دردونه ی ما
پروژه پوشک گیری هم خدا رو شکر خیلی خوب پیش میره و فاطمه همکاری میکنه فقط روز اول همون موقع که خودشو خیس میکرد میگفت مامان بریم دشویی ولی بعد یاد گرفته بود و زود میگفت شب اول که بدون پوشک خوابید هم وقتی خودشو خیس کرد از خواب پرید و داد زد نه نیا میخوام برم دشویی(فک کنم منظورش به...بود که الان نیا) خیلی دلم براش سوخت پوشک تنش کردم و خوابید ولی فردا شبش هر یک ساعت و نیم نور دستشویی رو کمتر میکردم تا بیدار نشه و میبردمش بعد از هر بار بیدار شدن دو ساعت طول میکشید تا بخوابم ولی خدا رو شکر از نتیجه ش راضی بودم فرداش که با همکارهام صحبت میکردیم میگفتن اینجوری که هم خودت خسته میشی هم فاطمه از ۸ شب به بعد مایعات بهش نده و قبل از خواب ببرش و یه بار هم نصفه شب و منم همین کارو کردم و اونروزم رفتیم خرید بدون پوشک بود و رو صندلی ماشینش یه تشک کوچیک انداختم تا اگه نتونست خودشو کنترل کنه صندلیش کثیف نشه!!!
اینم از تجربه پوشک گیری برا دوستهایی که قراره این پروژه رو داشته باشن
و اما این آخرین پستمونه تو سال ۲۰۱۰ و این سال هم با همه خاطره هاش گذشت
ماههای اول سال همسری رفت کربلا
وارد دنیای مجازی شدم و دوستای خوبی پیدا کردم که در تمام لحظات همراهم بودن
فاطمه دو ساله شد و پیشرفتهای زیادی داشت
من و همسری شاغل شدیم
اینا عمده ترین و بهترین اتفاقات بود خدا کنه سال بعد موفقیتهای بیشتری داشته باشیم و بتونیم چند قدمی به اهدافمون نزدیکتر بشیم و بتونیم برای دیدن خانواده و پابوسیه آقا امام رضا به ایران بیایم
فردا شب ساعت ۱۲ سال تحویله و حسابی شلوغ بازاریه و شهر دیدن داره
در آخر سالی خوب و پر از موفقیت برا همه دوستای گلم آرزو میکنم