نوشته شده توسط : مامان نازنین

امروز خِیر سرم تعطیل بودیم و خوشحال بودم دو روز از جیغ و سر و صدای بچه های مهد راحتم و خستگی در میارم ولی زهی خیال باطل از دیشب فاطمه حالش خوب نبود و شام هم نخورد نصف شب چند بار بیدار شد و صبح دیدم بعلهههههههههههه تب داره و میگه گوشم و گلومم درد میکنه و بچه هم مریض بشه خودتون میدونید چقد بهونه گیری . بداخلاقی میکنه غذا نمیخوره آب پرتقال گرفتم میگه نمیخورم فقط میخواد بغلم بخوابه وقتی هم میزارمش رو تخت گریه میکنه و چنان زجه میزنه یکی ندونه میگه مادرش مردهباباش شربت سرفه خرید و بهش دادم و الان بغلم خوابه برعکس خودم که هنوز با دارو خوردن مشکل دارم خیلی راحت دارو میخوره و از صبح میگه منو باید ببری پیش آقای دُختُر(دکتر) یه نمونه از بهونه گیریهاش اینه که قربون صدقش میرم میگه حرف نزن آب بینیم میاد هااااا گلاب به روتون وقتی کارش تو دستشویی تموم میشه گریه میکنه و داد میزنه من تموم شدم یه وقت فکر نکنین من بیرونم نخیر دستمو گرفته که مبادا برم بیرونتب سنج دستشه و دم به دقیقه میگه بیا منو شِکّه کن( به فارسی چِک کن)میگم مامان چِک کردم میگه نه این یکیش رو شِکّه نکردی و تب سنج رو میبره زیر بغلش هر چی میگم مامان فرقی نمیکنه گریه میکنه که مامان فرق میکنه خلاصه که خیلی بهونه گیر شده و بعضی وقتها کم میارم خودمم خیلی خستم همسری میگه فردا مسیج بده که دوشنبه نمیری ولی نمیشه باید برم چون یه بچه میاد که من مربیش هستم و خدا کنه فاطمه حالش خوب بشه وگرنه که همسری باید بمونه پیششالان بیدار شد و میگم میری رو تختت بخوابی میگه نه همینجا خوبه میگم دستم درد گرفت میگه ok اگه دستت درد گرفته خب درد گرفته باید برمولی نه صدای گریش بلند شد و باید برم 



:: بازدید از این مطلب : 1182
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : شنبه 2 بهمن 1389 | نظرات ()