نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام به همه دوستای خوب خودم

ممنون که با کامنتهای پرمهرتون همراهمون بودید و عقد خواهرم رو تبریک گفتید

میخوام از فاطمه بنویسم ولی چون چند وقت ننوشتم نمیدونم از کجا شروع کنم از شیرین زبونیهاش بگم که حسابی دلبری میکنه و برا من که تو اینروزها گرفته بودم مرهم بزرگی بود و همه چی رو فراموش میکردم و با تمام عشق میچلوندمش و طفلی هر وقت حرفی میزنه که من لبخند میزنم و میرم طرفش فرار میکنه تا از بوسهام در امان باشه  شب جمعه که عقد خواهرم بود دلم گرفته بود میگه مامان چِیا نایاحتی؟(چرا ناراحتی) و دستشو مینداخت دور گردنم و میگفت تو عشق منی نفس منیمنم دیگه دلم نیومد ناراحتش کنم و باهاش بازی کردم و تلویزیون آهنگ پخش میکرد که شروع کرد به نی نای نای و منم میخواستم همراهیش کنم که گفت نه مامان شما نمیتونی بِیَقصی(برقصی) چون شوله(به فارسی میشه پیرهن) نداری باید مث فاطمه شوله بپوشی بعد بیقصی(برقصی) 

شوی لباس:

یکی از اخلاقهای جدیدشم اینه که بعد از هر بار دست شویی رفتن مسواک میزنه و لباسشو عوض میکنه

فکر کنید روزی ده بار این کارو میکنهیه خمیردندونش به سه هفته نرسید این بماند که قبل از مهد سر لباس پوشیدن اعصابمو خورد میکنه که اینو نمیپوشم اینو میپوشم اصلا دلش نمیخواد بلوز شلوار بپوشه میگه من که بابا نیستم من مامانمتجزیه و تحلیلش از جنسیت بابا و مامانه البته بعضی وقتها دختر رو استفاده میکنه ولی بیشتر وقتها مامان بابا رو در نظر داره

دختر خیالی:

اومده تو آشپزخونه میگه مامان یه دونه کاکائو میدی بهش دادم میگه یه دونَم دُختَیَم(دخترم) بده میگم دخترت کجاس؟ به زیر دستش اشاره میکنه میگه ایناهاش دُختَیَم(دخترم) به مامانم سلام کن تا  بهت کاکائو بده میگم اِ چه دختر نازی داری اسمش چیه؟ با ذوق میگه اِسمش ساراس میگم خب این که دندون نداره کاکائو بخوره میگه یه کوچولووووووووووو کوچولوووووووووو( همینجور کشدار) میتونه بخوره میگم خب اگه یه کوچولووووووو میخوره از کاکائوی خودت بهش بدهجدی میشه و میگه نه دُختَیَم کاکائو نمیخواد به بهونه دختر خیالی میخواست دو تا کاکائو بگیره

دیروز رفتیم لباس بخریم آقا هر چی که مارک هلوکیتی داشت میزاشت تو سبد که من اینو لازم دارمقبلا با هلوکیتی قانع بود ولی از وقتی مهدشون بزرگتر شده و با بچه های پنج شش ساله قاطی شدن با شخصیت جدیدی به نام hannah montana آشنا شده که دیروز گیر داده بود گردنبند و دستبند هانا مونتانا رو بخرانقد گفتم تا بالاخره راضی شد که هانا مونتانا برا بچه های بزرگه و هلوکیتی برا بچه هاس  امروز زنگ زدیم ایران تا با مامان بابام حرف بزنیم ولی مگه گذاشت هی داد زد که مادر جون خودمه بابا جون خودمه برا شما که نیست من میخوام باهاش حرف بزنم یک ماه دیگه سه سالش میشه و هنوز برنامه خاصی برا تولدش نداریم خودش که پیشاپیش به همه میگه وقتی من تولدم شد مامانم میگه شما هم بیاین  منظورش همون دعوت کردنه

تبریک نوشت:ولنتاین بر همه عاشقان مبارک امیدوارم در کنار عشقتان لحظاتی سرشار از خوبی داشته باشید

خب حالا بریم عکسهای این چند وقتو ببینیمچون تعدادشون زیاده یه سریشو میزارم ادامه مطلب

 

این مال دوهفته پیشه که حالش خوب نبود

این لباسهاشو هفته گذشته خریدم

عزیزمیییی

اینجا با کالسکه رفته بودیم بیرون تو راه یه دفعه دیدم خوابش برده

چهارشنبه رفته بودیم بیرون برا همسری ادکلن گرفتیم این بادکنک قلبی رو فروشنده بهش داد

برف شدیدی میبارید ولی حاضر نبود بشینه تو کالسکه و میگفت بالُنگه(به فارسی میشه بادکنک) قَبلیمو(قلبیمو) باد کنم

باور کنید خودش این شکلی لباس پوشیده و هر کاری کردم عوض نکرد

 

اینجا میگه موبایلو بده من ازت عکس بگیرم

مث خودم راه رفتن تو برفو خیلی دوست داره

جمعه صبح زود پیش به سوی مهدددددددد

اینجا قهر کرده

سه شنبه هفته گذشته رفتم آرایشگاه برا رنگ موهام وقتی کارم تموم شد گفت حالا نوبت منه منم خدا خواسته گفتم آره بیا خاله جون چتریهاتو کوتاه کنهاین عکسشو خیلی دوست دارم

اینم جدیدترین عکسش که مال دیروزه

بقیه عکسها ادامه مطلب

 دوستای گلم فونتی که ادامه مطلب رو نشون میده آبی روشنه ولی شما یه خورده برین پایینتر میتونین پیداش کنید

 



:: بازدید از این مطلب : 1145
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()