نوشته شده توسط : مامان نازنین

سلام دوستای مهربونم

 

چند روزه میخوام آپ کنم ولی حوصله نوشتن نداشتم در عوض یه نت گردی حسابی داشتم و حتی با یکی از دوستای وبلاگی هم چت کردیمبرا من که نمیتونم از نزدیک ببینمتون چت کردن هم ذوق داره دیروز صبحم یکی دیگه از دوستای وبلاگی زنگ زد حالمو بپرسه و خیلی خیلی خوشحال شدم

بزن کف قشنگه رو به افتخار همه دوستای گلم امروز روز آخر مرخصیه و از دوشنبه دوباره میرم سرکار چند وقتیه اصلا دلم نمیخواد برم سرکار و خونه داری رو بیشتر دوست دارم وقتی به همسری میگم تعجب میکنه آخه اولها خیلی کار بیرون رو دوست داشتم ولی حالا....شاید بخاطر شرایطیه که پیش اومده دفتر مدیر مهد تو ساختمونه و تا بچه ای نق میزنه این با استرس میاد ببینه چی شده و تنها راه حلی که داره اینه که لباس تنش کن ببرش بیرون... آی میره رو اعصابم چند بار بهش گفتم این خیلی عادیه که بچه ها گریه کنن ولی میگه من نمیتونم تمرکز کنم و کارهامو انجام بدم و گریه بچه اعصابمو خورد میکنه حالا خوبه خودش سه تا بچه داشته ها و الانم هر هفته ایمیل میفرسته و برنامه میده فکر کن مثلا میگه کی پوشک بچه رو عوض کنه کی دست بچه ها رو بشوره و... من این مدل کار کردن که یکی بهم برنامه بده و من عین رباط انجام بدم رو دوست ندارم در صورتی که بقیه تیمها خود روانشناسها و مربیها تصمیم میگیرند که چیکار کنند و مدیر فقط کارهای دفتری رو انجام میدن و کاری به کار مربیها ندارن ولی این.... دلیل دیگه اینه که همکارهامو دوست ندارم ولی فعلا باید سکوت کنم و برم تا ببینم چی میشه

چند روزیه فاطمه لکنت زبون داره و موقع حرف زدن گیر میکنه البته چندین ماه پیش همینجور شده بود ولی بعد از دو سه روز خوب شد ایندفعه خیلی نگرانم چون اونموقع کوچیکتر بود و کمتر حرف میزد بعضیها میگن حتما ترسیده و زبونش بند میاددوشنبه باید زنگ بزنم به دکترش وقت بگیرم باور کنید دیشب اصلا خوابم نمیبرد و همش تو فکرش بودم به نظر شما چیکار کنم؟؟؟؟امروز بهش میگم برو بخواب رفته رو تختش چند دقیقه بعد از جلو اتاقش رد شدم میگه مامان نیا تو اتاقم من از تو میترسم به روم نیاوردم و رفتم بغلش کردم گفتم ترس یعنی چی میگه همون هاپوهایی که تو خیابونهان میمونهایی که تو جنگلن من ازشون میترسم تو هم مث هاپویی دیدم منظور ترس رو میفهمه و چون بعضی وقتها دعواش کردم اینجوری فکر کرده آخه تو این هفته دو روز رفت مهد بقیه روزها چون باباش ساعت پنج تعطیل میشه و تا بره دنبالش دیر میشه نفرستادمش و منم مریض و کم حوصله اونم قربونش برم ماشالله منبع انرژی 

روسریشو این شکلی بسته میگه من مامان بزرگم

داغه داغ برا همین نیم ساعت پیشه اینم یه مدل خوابیدن دیگههمیشه جا مدادی و دفترش رو مبلههر موقع خوابش بیاد جا و مکان ندارههمه تسلطش رو پایه میزه و شیطان درونم بهم میگفت میزو یه خورده جابجا کن تا خواب از سرش بپره 

کمک نوشت: فرکانس یه شبکه کارتونی فارسی میخوام  لطفا کمک کنید فاطمه منو کچل کرد انقد که گفت کارتون فارسی میخوام هم اکنون منتظر دریافت فرکانس هستیم 



:: بازدید از این مطلب : 990
|
امتیاز مطلب : 168
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 71 صفحه بعد